جزیرۀ ابن عمر، نام شهری میان موصل و نصیبین، و گویند جبل جودی که کشتی نوح بدان قرار کرد نام کوهی نزدیک بدین شهر است. و این شهر را عبدالعزیز بن عمر برقعیدی پی افکنده است و نسبت بدان جزریست. (از ابن بطوطه)
جزیرۀ ابن عمر، نام شهری میان موصل و نصیبین، و گویند جبل جودی که کشتی نوح بدان قرار کرد نام کوهی نزدیک بدین شهر است. و این شهر را عبدالعزیز بن عمر برقعیدی پی افکنده است و نسبت بدان جَزَریست. (از ابن بطوطه)
ابراهیم بن مایر. از ربانیین یهود اندلس. منجم و طبیب و ریاضی. مولد او به طلیطله در 513 ه. ق. در ادب و شعر عرب نیزاو را مهارت و براعت است. همه عمر بسیاحت بلاد گذاشت. در قرطبه، کتاب موجودات حیه را تألیف کرد و در آن وجود خالق را بوسیلۀ نظر در عجائب صنعت او تعالی اثبات کردن خواست. و در فرانسه و ایتالیا شرحی بر اجزای مختلفۀ تورات نوشت با حرّیت بیان و گستاخی و جسارتی خاص. و نیز شرحی بر تلمود کرد و کتب نجومی خویش نیز بدانجا نگاشت. و عده بسیاری از ممالک آسیا خاصه فلسطین را بگشت و به انگلطره شد و سپس به لوک بازگشت و در رودس به سال 570درگذشت. و یکی از کواکب را نام ابن عزرا داده اند
ابراهیم بن مایر. از ربانیین یهود اندلس. منجم و طبیب و ریاضی. مولد او به طلیطله در 513 هَ. ق. در ادب و شعر عرب نیزاو را مهارت و براعت است. همه عمر بسیاحت بلاد گذاشت. در قرطبه، کتاب موجودات حیه را تألیف کرد و در آن وجود خالق را بوسیلۀ نظر در عجائب صنعت او تعالی اثبات کردن خواست. و در فرانسه و ایتالیا شرحی بر اجزای مختلفۀ تورات نوشت با حُرّیت بیان و گستاخی و جسارتی خاص. و نیز شرحی بر تلمود کرد و کتب نجومی خویش نیز بدانجا نگاشت. و عده بسیاری از ممالک آسیا خاصه فلسطین را بگشت و به انگلطره شد و سپس به لوک بازگشت و در رودس به سال 570درگذشت. و یکی از کواکب را نام ابن عزرا داده اند
مرکّب از: بی + عزت، ذلیل و خوار. (ناظم الاطباء)، بی احترام. و رجوع به عزت شود، عدالت. عدم دشمنی و قصد بد: صانع قادر دگر ز بی غرضی گنبد گردان زرنگار کند. ناصرخسرو
مُرَکَّب اَز: بی + عزت، ذلیل و خوار. (ناظم الاطباء)، بی احترام. و رجوع به عزت شود، عدالت. عدم دشمنی و قصد بد: صانع قادر دگر ز بی غرضی گنبد گردان زرنگار کند. ناصرخسرو
این صورت در بیت ذیل از دیوان ناصرخسرو (ص 142 س 25) آمده است، ولی مرحوم دهخدا در تصحیحات قیاسی آخر کتاب آن را ’بی عبر’ دانسته اند (ص 642 ستون 2 س 11) : بپذیر ز حجت سخن که شعرش بی فایده و بی عرز نباشد. ناصرخسرو
این صورت در بیت ذیل از دیوان ناصرخسرو (ص 142 س 25) آمده است، ولی مرحوم دهخدا در تصحیحات قیاسی آخر کتاب آن را ’بی عبر’ دانسته اند (ص 642 ستون 2 س 11) : بپذیر ز حجت سخن که شعرش بی فایده و بی عرز نباشد. ناصرخسرو
برادر غضب، پسر و جانشین صادوق که گویا در سلطنت سلیمان کاهن بزرگ بود. وی در زمان سلطنت داود، داود را از مشورت دشمن ابی شالوم مطلع ساخت و هم داود را از کشته شدن و مغلوب گشتن ابشالوم مستحضر گردانید. (قاموس کتاب مقدس) ، عجب. عجیب. شگفت. (آنندراج). شگفتی. (مهذب الاسماء) ، کار شنیع. (آنندراج) ، حادثۀ زمانه. بلا. (آنندراج). بلای عظیم. (منتهی الارب). سختی. (مهذب الاسماء). روز بد، غلبه. قوت. نیرو. (مهذب الاسماء). ج، آداد، اداد، ادد
برادر غضب، پسر و جانشین صادوق که گویا در سلطنت سلیمان کاهن بزرگ بود. وی در زمان سلطنت داود، داود را از مشورت دشمن ابی شالوم مطلع ساخت و هم داود را از کشته شدن و مغلوب گشتن ابشالوم مستحضر گردانید. (قاموس کتاب مقدس) ، عجب. عجیب. شگفت. (آنندراج). شگفتی. (مهذب الاسماء) ، کار شنیع. (آنندراج) ، حادثۀ زمانه. بلا. (آنندراج). بلای عظیم. (منتهی الارب). سختی. (مهذب الاسماء). روز بد، غلبه. قوت. نیرو. (مهذب الاسماء). ج، آداد، اِداد، اِدَد
مرکّب از: بی + زر، بی پول. مفلس. محتاج. - بی زرخرید، میسرشدۀ بدون خریدن. (ناظم الاطباء) ، نوباوه. (مهذب الاسماء)، ج، بکر. (منتهی الارب)، اول که از میوه رسد. (اقرب الموارد)، پیش رس. (ناظم الاطباء)، نوبر. بکیره. (یادداشت مؤلف) : نخله باکوره، خرمابن زودرس. (ناظم الاطباء)، ج، بواکیر. (ناظم الاطباء)، میوۀ نورسیده که اول ازهمه افراد نوع خود پخته شده باشد. (غیاث اللغات)، نخستین میوه که برسد. ناوباوه. (زمخشری)، میوۀ نو. میوۀ نوآورده: و با کورۀ عدل او اول وهلت آن بود که عباس از جهت نزل حشم منصور قسمتی عام در شهر و رستاق میکرد. (المضاف الی بدایعالازمان ص 28)، تو نو باکوره ای درباغ ایام مقام گل نبینی با گلاب است. (تاریخ طبرستان ج 1 ص 302)، آن می که عصارۀ حیاتست باکورۀ کوزه نباتست. نظامی. هیچ انگوری دگر غوره نشد هیچ میوۀ پخته، باکوره نشد. مولوی. - باکورۀ حیات، کنایه از جوانی و فرزند هردو. (انجمن آرای ناصری)
مُرَکَّب اَز: بی + زر، بی پول. مفلس. محتاج. - بی زرخرید، میسرشدۀ بدون خریدن. (ناظم الاطباء) ، نوباوه. (مهذب الاسماء)، ج، بُکر. (منتهی الارب)، اول که از میوه رسد. (اقرب الموارد)، پیش رس. (ناظم الاطباء)، نوبر. بکیره. (یادداشت مؤلف) : نخله باکوره، خرمابن زودرس. (ناظم الاطباء)، ج، بواکیر. (ناظم الاطباء)، میوۀ نورسیده که اول ازهمه افراد نوع خود پخته شده باشد. (غیاث اللغات)، نخستین میوه که برسد. ناوباوه. (زمخشری)، میوۀ نو. میوۀ نوآورده: و با کورۀ عدل او اول وهلت آن بود که عباس از جهت نزل حشم منصور قسمتی عام در شهر و رستاق میکرد. (المضاف الی بدایعالازمان ص 28)، تو نو باکوره ای درباغ ایام مقام گل نبینی با گلاب است. (تاریخ طبرستان ج 1 ص 302)، آن می که عصارۀ حیاتست باکورۀ کوزه نباتست. نظامی. هیچ انگوری دگر غوره نشد هیچ میوۀ پخته، باکوره نشد. مولوی. - باکورۀ حیات، کنایه از جوانی و فرزند هردو. (انجمن آرای ناصری)