جدول جو
جدول جو

معنی ابی عزر - جستجوی لغت در جدول جو

ابی عزر
پدر یاری، نبیرۀ منسّه. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ نُ عُ مَ)
جزیرۀ ابن عمر، نام شهری میان موصل و نصیبین، و گویند جبل جودی که کشتی نوح بدان قرار کرد نام کوهی نزدیک بدین شهر است. و این شهر را عبدالعزیز بن عمر برقعیدی پی افکنده است و نسبت بدان جزریست. (از ابن بطوطه)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ عِ)
ابراهیم بن مایر. از ربانیین یهود اندلس. منجم و طبیب و ریاضی. مولد او به طلیطله در 513 ه. ق. در ادب و شعر عرب نیزاو را مهارت و براعت است. همه عمر بسیاحت بلاد گذاشت. در قرطبه، کتاب موجودات حیه را تألیف کرد و در آن وجود خالق را بوسیلۀ نظر در عجائب صنعت او تعالی اثبات کردن خواست. و در فرانسه و ایتالیا شرحی بر اجزای مختلفۀ تورات نوشت با حرّیت بیان و گستاخی و جسارتی خاص. و نیز شرحی بر تلمود کرد و کتب نجومی خویش نیز بدانجا نگاشت. و عده بسیاری از ممالک آسیا خاصه فلسطین را بگشت و به انگلطره شد و سپس به لوک بازگشت و در رودس به سال 570درگذشت. و یکی از کواکب را نام ابن عزرا داده اند
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ دَ)
رجوع به ابوعدس شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مرکّب از: بی + عزم، بی اراده. بی تصمیم. مقابل باعزم. و رجوع به عزم شود
لغت نامه دهخدا
(عِزْ زَ)
مرکّب از: بی + عزت، ذلیل و خوار. (ناظم الاطباء)، بی احترام. و رجوع به عزت شود، عدالت. عدم دشمنی و قصد بد:
صانع قادر دگر ز بی غرضی
گنبد گردان زرنگار کند.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
این صورت در بیت ذیل از دیوان ناصرخسرو (ص 142 س 25) آمده است، ولی مرحوم دهخدا در تصحیحات قیاسی آخر کتاب آن را ’بی عبر’ دانسته اند (ص 642 ستون 2 س 11) :
بپذیر ز حجت سخن که شعرش
بی فایده و بی عرز نباشد.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بی + عار، بی ننگ، بی درد، آنکه از عار نپرهیزد، (یادداشت مؤلف)، آنکه از هیچ عیبی ننگ نداشته باشد، (ناظم الاطباء)،
- امثال:
زنهای طهران چقدر بی عارند
دیزی بازاری وسمه میگذارند،
(ازیادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ ؟)
برادر غضب، پسر و جانشین صادوق که گویا در سلطنت سلیمان کاهن بزرگ بود. وی در زمان سلطنت داود، داود را از مشورت دشمن ابی شالوم مطلع ساخت و هم داود را از کشته شدن و مغلوب گشتن ابشالوم مستحضر گردانید. (قاموس کتاب مقدس) ، عجب. عجیب. شگفت. (آنندراج). شگفتی. (مهذب الاسماء) ، کار شنیع. (آنندراج) ، حادثۀ زمانه. بلا. (آنندراج). بلای عظیم. (منتهی الارب). سختی. (مهذب الاسماء). روز بد، غلبه. قوت. نیرو. (مهذب الاسماء). ج، آداد، اداد، ادد
لغت نامه دهخدا
(زَ)
مرکّب از: بی + زر، بی پول. مفلس. محتاج.
- بی زرخرید، میسرشدۀ بدون خریدن. (ناظم الاطباء) ، نوباوه. (مهذب الاسماء)، ج، بکر. (منتهی الارب)، اول که از میوه رسد. (اقرب الموارد)، پیش رس. (ناظم الاطباء)، نوبر. بکیره. (یادداشت مؤلف) : نخله باکوره، خرمابن زودرس. (ناظم الاطباء)، ج، بواکیر. (ناظم الاطباء)، میوۀ نورسیده که اول ازهمه افراد نوع خود پخته شده باشد. (غیاث اللغات)، نخستین میوه که برسد. ناوباوه. (زمخشری)، میوۀ نو. میوۀ نوآورده: و با کورۀ عدل او اول وهلت آن بود که عباس از جهت نزل حشم منصور قسمتی عام در شهر و رستاق میکرد. (المضاف الی بدایعالازمان ص 28)،
تو نو باکوره ای درباغ ایام
مقام گل نبینی با گلاب است.
(تاریخ طبرستان ج 1 ص 302)،
آن می که عصارۀ حیاتست
باکورۀ کوزه نباتست.
نظامی.
هیچ انگوری دگر غوره نشد
هیچ میوۀ پخته، باکوره نشد.
مولوی.
- باکورۀ حیات، کنایه از جوانی و فرزند هردو. (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی عزت
تصویر بی عزت
ذلیل و خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی عار
تصویر بی عار
بی درد، بی ننگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی عار
تصویر بی عار
کسی که از کارهای ناشایست ننگ نداشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تن آسا، تن پرور، کاهل
متضاد: کاری، کوشا، زرنگ، تن لش، سست عنصر، پست، بی آزرم، بی حمیت، بی شرم
متضاد: باآزرم، بی حیا، بی غیرت، بی رگ، لش
متضاد: غیرتمند
فرهنگ واژه مترادف متضاد